گرینلند، سرزمینی سرد و خشک و دارای آبوهوای قطبی است. ۸۱% رویه آن پوشیده از یخچالهای طبیعی است. این یخچالها، یخسار بزرگی را میسازند که پهناوری آن، در حدود ۸/۱ میلیون کیلومتر مربع است. در آبهای پیرامون گرینلند، یخکوههای بسیاری روی آب شناورند.
در درون جزیره، دمای هوا در گرمترین ماههای سال (ژوئن، ژوئیه و اوت)، به ۱۰ درجه سلسیوس میرسد، حال آنکه در کرانههای جنوبی گاه از ۲۰ درجه سلسیوس افزایش مییابد، که دلیل آن، کمتر بودن عرض جغرافیایی و جریانهای آب گرم اقیانوس اطلس شمالی است.
گرینلند سرزمینی کمباران است، اما میزان بارندگی در جنوب گرینلند از شمال آن بیشتر است. بارش رگبار بهندرت رخ میدهد. میزان بارش برف نیز در بخشهای مختلف، متفاوت است. در کرانهها (که بیشتر شهرهای گرینلند در آن سامان ساخته شدهاند)، بارش عمده برف از ماه دسامبر آغاز شده و تا ماه مارس ادامه مییابد.
در پی گرمشدن زمین در میان سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸، در حدود ۱۵۰۰ میلیارد تن از تاقچههای یخی گرینلند از میان رفته که این برابر افزایش میانگین سالانه ۰٫۴۶ میلیمتر به ارتفاع آب دریاهاست.
پوشش گیاهی گرینلند، شامل گیاهان، گلها، خزهها و درختچههای بید است که در تابستانهای کوتاه این سرزمین میرویند. مشهورترین گل گرینلند، گونه ویژهای از گل موسوم به زنگ آبی (Bluebell) است، که در اروپا و گرینلند میروید.
خرسهای قطبی، گوزنهای شمالی و نهنگها، مهمترین جانوران اقلیم قطبی گرینلند هستند.
در ادامه تصاویری از زیبائی های گرینلند را مشاهده می کنید :
۲-تاکستان ایمیلیون وینیارد – فرانسه
۴-تاکستان پوررا – کاتالونیا، اسپانیا
۶-تاکستان Kunde Estate - منطقه سونوما کانتی، کالیفرنیا
۷- تاکستان Hermonville – فرانسه
۸- تاکستان Brunelloa DI Montalcino - توسکانی، ایتالیا
۱۰-تاکستان Margaret River - استرالیای غربی
۱۱- تاکستان Hunawihr – آلزاس، فرانسه
۱۲-تاکستان Maurice Carrie ، کالیفرنیا
۱۳-تاکستان Baden Wurttemberg – آلمان
۱۴-تاکستان Tedo River - دره دورو، پرتغال
۱۵-تاکستان Lake Chelan - واشنگتن، آمریکا
۱۶-تاکستان Mission – کالیفرنیا، آمریکا
۱۷-تاکستان Hahndorf - آدلاید هیلز، استرالیای جنوبی
۱۹-تاکستان Napa Valley - کالیفرنیا،آمریکا
۲۰-تاکستان Verzenay - شمال شرقی فرانسه
۲۱-تاکستان Chelan - واشنگتن،آمریکا
۲۳-تاکستان Napa Valley – کالیفرنیا، آمریکا
۲۴-تاکستان Sonoma County- منطقه سونوما کانتی، کالیفرنیا،امریکا
۲۵-تاکستان Baden Wurttemberg ،آلمان
۲۷- تاکستان Palava - جمهوری چک
۳۱-تاکستان Train Trak – استرالیا
۳۳-تاکستان Kelowna - بریتیش کلمبیا، کانادا
تصویر یک مرد با همسر عجیب و غریب خود سر میز غذا
اووه میتزشرلیش از شدت عشق و تعلق خاطر به این حیوان تصمیم گرفت با او ازدواج کند. او از ۱۰ سال قبل این گربه را در خانه اش که در نزدیکی شهر درسدن آلمان قرار دارد، نگهداری می کند.
این مرد ۳۹ ساله که به عنوان راننده در یکی از شرکت های پستی مشغول به کار است، درباره ازدواجش با گربه ۱۵ ساله خود گفت: این امر به نظر می رسد نوعی دیوانگی است، اما من می خواهم با گربه ام ازدواج کنم.
به گفته مرد آلمانی این حیوان به خاطر ابتلا به بیماری آسم به زودی می میرد.
از آنجایی که اداره ثبت احوال چنین ازدواج هایی را ثبت نمی کند، مرد آلمانی از کریستین ماریا لوری، بازیگر آلمانی خواست در مقابل دریافت ۳۰۰ یورو وجه نقد نقش عاقد را بازی کند. البته برادر دوقلوی مرد آلمانی نیز در این مراسم نقش شاهد را ایفا کرد. مردآلمانی تا قبل از این ازدواج نکرده بود.
کریستین ماریا لوری درباره این ازدواج منحصر به فرد گفت: در ابتدا فکر می کردم این موضوع مزاح و شوخی است، اما بعداً مشخص شد که این امر آرزویی است که مرد آلمانی می خواهد آن را تحقق ببخشد.
گربه در زمان برگزاری مراسم عقد، چندین بار با صدای بلندی میومیو کرد که این امر از سوی میهمانان نشانه بله گفتن و قبول ازدواج از سوی این حیوان تلقی شد.
بهاره رهنما مینویسد: شاید برای اینکه بارها و بارها وقتی که زمین میخوردم، وقتی که نگران امتحانی بودم، وقتی که با دوستی قهر کرده بودم، با دستهای مردانهاش اشکهایم را پاک کرده بود و با لحن پرطمانینهاش گفته بود: «تا وقتی من هستم، نگران هیچ چیز نباش، هیچ چیز.» و من همیشه در همان شبهای کودکی در اتاقی که با برادر و خواهر بزرگترم شریک بودم و از نیمه پنجرهاش ماه و آسمان را اغلب میدیدم و به بزرگی خدا فکر میکردم و از بزرگی خدا میترسیدم و سرم را زیر لحاف میبردم، فکر کرده بودم که هر اتفاقی در این دنیا را، که دوست نداشته باشم برایم اتفاق بیفتد، میتوانم به پدرم بگویم تا آن اتفاق نیفتد.
پدر روزهای کودکی من بهنوعی جانشین آن خدای بزرگی بود که از شدت عظمتش اغلب به خود میلرزیدم. خدایی که وقتی بچه بودم فکر میکردم در شکلهای عجیب و غریب ابرهای آسمان خودش را به من نشان میدهد و پدری که باور داشتم با کمک خدا، قادر است مرا از گزند هر حادثهای مصون بدارد. حالا که سالهاست خودم مادر دخترکی هستم، اغلب وقتی با هراسها و دلنگرانیها و بهندرت اشکهایش (چون او دختر بسیار محکمتری به نسبت مادرش است) مواجه میشوم با قدرتی که هنوز هم از چرخش صدای پدر در سرم به لحنم منتقل میشود به او میگویم: «تا وقتی من هستم، نگران هیچ چیز نباش، هیچ چیز.»
به دلیل حضور و سایه بزرگ چنین مردی بر سرم، اعتمادبهنفس حضورم در جمعهای بزرگترها را خیلی زود پیدا کردم. خیلی زود یاد گرفتم که زن بودن چه ارزش والایی برای حضور من در اجتماع به من میدهد. یاد گرفتم که حتی تا مرز دوست نداشته شدن سعی کنم که خودم باشم و خیلی چیزهای دیگر. اگرچه تاثیر بسیار عمیق حضور مادر در زندگی فرزندان را به هیچ عنوان نمیتوان منکر شد ولی شاید به علت این رابطه عمیق عاطفی خودم با پدرم، همیشه عجیب نسبت به دخترها و زنهایی که پدر ندارند یا پدرشان را از دست دادهاند، حس دلجویی و همراهی دارم. فکر میکنم پدرهای خوب اگرچه شاید خیلیهایشان شوهرهای خوبی نباشند، اما اولین نیمه گمشده هر زنی هستند که بلوغ عاطفی و ارتباط جنس مخالف را به آنها یاد میدهد.
حالا وقتی موقع رانندگی یکدستی رانندگی میکنم، پایم را مدام به کلاچ نمیچسبانم و با فاصله کاملا راحتی با فرمان ماشین مینشینم، فکر میکنم تمام این اعتمادبهنفس رانندگی کردن شبیه مردها را از پدرم یاد گرفتهام. حالا وقتی که هنوز هم در 38سالگی یک لحظه از خستگی روحی یا جسمی با پشت خم مینشینم بلافاصله پشتم را صاف میکنم. چون از پدرم یاد گرفتهام که یک زن موفق همیشه صاف مینشیند و صاف راه میرود.
یکبار که برای شیطنتی در 14سالگی مواخذهام کرد، حرف قشنگی گفت: «مهم این نیست که من همراه تو باشم یا نباشم، مهم این نیست که حتی من زنده باشم یا نباشم، مهم این است که تا آخر عمر احساس کنی، هر کاری که انجام میدهی من کنارت هستم. آنوقت خودت میفهمی که درست است یا غلط.»
و این حس شبیه حس نظارت دایمی خداوند بر بندگانش، هنوز هم همراه من است. هنوز هم وقتی کسی صدایم میکند و از روی بیحوصلگی جواب میدهم: «چیه؟» یک لحظه میترسم که پدر آنجا باشد و این جوابی را که بسیار از آن بدش میآید، شنیده باشد. بعد اغلب لحنم را تصحیح میکنم و میپرسم: «جانم؟»
پدرم همانطور که گفتم گمان نمیکنم شوهر چندان نمونهای بوده باشد. ماجراجوییها و جسارتها و رفتار و عقاید عجیب و غریبش، اغلب تحمل او را برای مادرم یا خواهر و برادرهایش سخت کرده بود. اما در قاموس یک پدر تمام وجه فرشتهگون وجودش را در اختیار ما میگذاشت و حس تکیه دادن به دیواری که هرگز پشتت را خالی نمیکند.
فکر میکنم در شکلگیری شخصیت من و اغلب زنهایی که سایه پدر بر سرشان بوده، حضور معنوی و روانی اولین و آخرین عشق زندگیشان پدرشان است. به قول یک شوخی فرنگی: «تنها مردی که یک زن میتواند به او اطمینان کند، پدرش است.»
شبی که قرار بود فردایش عروسی کنم و خانه پدریام را ترک کنم، پدرم با چشمهای اشکآلود مثل پسربچهها، سرش را روی پاهایم گذاشت و گفت: «قول بده که هیچوقت هیچ مردی را بیشتر از من دوست نداشته باشی.» و من هنوز هم به این قول وفادارم......
این زنان 30 سال فداکاری و معرفت خود را پنهان کردند